fanooseshab

The greatest WordPress.com site in all the land!

آخر هفته

این آخر هفته با سام (فرض میکنیم اسم همس من سام هست) رفته بودیم یه جایی خارج شهر یه بادی به کلمون بخوره. از اوضاع خرابی که داریم یه کم دور شیم.اما بعد از برگشتنمون حسابی تلافی این باد به کله خوردنمون رو درآورد. وقتی سام هم هست هرگز خوشحال نیستم.ترجیح میدم یا تنها باشم یا یه دوستی باهام باشه. نمیدونم از کی شروع شد این دوست نداشتن ها این همه دوری و بغض البته ۱۰۰۱ دلیل براشون دارم. اصلن دلم نمیخواست اینجا وارد فضای خصوصی زندگیم بشم و هنوز هم راحت نیستم از نوشتن راجبش. به توصیه دکترم اینکارو میکن. هر قدر دنبال دلیل برای این ادامه این زندگی میگردم چیز زیادی دستگیرم نمیشه. زندگی که حداقل ایده آلهارو داشته باشه برای من با زندگی که الان دارم فرسنگها فاصله داره. من تلاش کردمُ تا الان ۶ سال وقت گذاشتم٫ انرژی گذاشتم و… کارایی کردم که اصلن فکر نمیکردم از عهده ام بر بیاد. هیچ تغییر مثبتی رخ نداد. بشدت احساس تنهایی میکنم و بی پناهی . مثل اینکه نشستم منتظر مردن. ترس از تغییر منو سر جام میخکوب کرده. توانایی تصمیم گرفتن درست و حسابی ندارم. همیشه اعتقادم این بوده که رابطه ای که چیزی بهم نمیده و خوشحالم نمیکنه باید تمومش کنم. حالا این چند سال باسختی زیاد تو این رابطه بیمار موندم و مستأصل . کاش میشد کسی کمکم میکرد و میتونستم تصمیم درستی بگیرم. میدونم که ترجیح میدم بعدش برگردم ایران ولی تقریبن همه به جز پدر, مادرم میگن اشتباهه اگر برگردم. اینجا دوستای خیلی کمی دارم باز به دلیل رفتار های عجیب سام که کلن فراری از آدمهاست. اگر برگردم حداقل خانواده و دوستان زیادی دارم که کمتر حس تنهایی خواهم کرد. مشکل دیگه من  اینه که اگر  ازین رابطه برم مطمءنم که باید مادر شدن رو فراموش کنم هرچند با بودن سام هم هیچ معلوم نیست مادر بشم یا نه.  خلاصه که تو بد مخمصه ای گرفتار شدم. پولم ندارم مرتب با تراپیست مشورت کنم.اینهم دنیای اینروزای منه. بشدت تلخ شدم. با همه. با خودم. نمیدونم چقدر طول بکشه…

👍

دارم تست ميكنم از تلفنم هم آيا ميتونم پست بذارم 😍

سوار بالن شدن

از وقتی از ایران اومدم بیرون همه چیز برام تغییر کرده. نمیدونم باورتون میشه یانه ,اما حتی مزه ها و بوها برا م تغییر کردن. اصلن نمیدونم کلن حس خوبی دارم یا حس بدی. کلن انگار بعد از ۸ سال هنوز تو یه شک عجیب غریبی هستم. راستش خودم هم باورم نمیشه الان دلم واسه همه اون چیزایی که روزی ازشون بیزار بودم پر میکشه. اینارو گفتم که بگم چند روز دیگه که رسمن ۸ ساله اینجام ,حس میکنم خیلی بزرگ شدم نمیدونم بزرگ شدن درسته یا نه ,منظورم شاید تجربه دار شدنه . گاهی یاد روزای اول میفتم که حتی روبرو شدن بایه مورد ساده چنان دستپا چه ام میکرد که نگو. ولی دلم خیلی تنگ میشه. اصلن همیشه تنگه. میترسم بیدل شم اخرش اونوقت دیگه دلم واسه هیچکی تنگ نمیشه. اصلن شاید اونوقت کلن راحت شم. میگفتم الان از چیزهای جدیدتری لذت میبرم چیزای عجیب تر . به پریدن از هواپیما فکر میکنم یا سوار بالن شدن. جالبه. حتی فکر کردن بهشون موهای تنمو سیخ میکنه. الان سر کارم نشستم ,قهوه داغمو یواش یواش مینوشم و کنارش از شیرینی کشمشی خیلی خوشمزه ام مزه مزه میکنم . وبلاگ میخونمُ کار میکنمُ ,گاهی هم سری به فیسبوکم میزنم. شاید اصلن خوشبختی همین آرامشیه که الان بدست آوردم. همینیه که بیاد نمیارم تو بیست و خورده ای از زندگی ام تو ایران داشتم.هرگز یادم نمیاد.باید قدر لحظه هارو دونست. مینوسم که یادم بمونه.

خواستم ب…

خواستم بگم من اینجا خودمو و نوشتن رو تمرین میکنم قطعن از اینکه خونده بشم خوشحال خواهم شد

Luka Magnotta

خیلی وقت بود فکر میکردم باید شروع به نوشتن کنم و فقط خوندن کافی نیست.  داشتم فکر میکردم که از این به بعد باید به موضوع نوشته هافکر کنم که خودش کلی جالبه یک دفعه ای یاد ویدیویی که رو نت دیدم همین ۲ ساعت پیش افتادم. موضوع اینروزهای کشوری که من توش زندگی میکنم ماجرای به قتل رسیدن یه دانشجوی چینی ۳۳ ساله به وسیله یه مرد جوان ۲۹ ساله است. من خیلی سرسری اخبار مربوطه رو تو رادیو دنبال میکردم تا اینکه از سرکنجکاوی رفتم فیلمی رو که قاتل از عملیاتش برای قتل و بعد از اون قطعه قطعه کردن و بعدش هم ت ج ا و ز از مقتول گرفته بود رو روی نت پیدا کردم و دیدم. وایییییی خیلی فجیع بودو از ظهر تا حالا از جلو چشمام کنار نمیره چطور یک انسان میتونه عین یه حیوون وحشی یه ادم رو که دوستش هم داشته این مدلی بکشه تکه تکه اش کنه با بدن تکه تکه شده اش کاری بکنه و حتی تکه از بدنشو بخوره ازش فیلم بگیره و در کمال خونسردی تکه هاییشو پست کنه به دفترهای اصلی احزاب و بعدم مملکتو ترک کنه. گمونم ازون سناریوهای جذاب هالییوودی خواهد شد. منو بگو با چه موضوعی ایجارو افتتاح کردم ولی جدن ذهنم خیلی درگیرش بود و نتونستم نگم به هیچکی … Luka Magnotta

اینجا خی…

اینجا خیلی سفیده و نمیدونم از کجا شروع کنم. ولی خوشحالم بعد ازسالها تنبلی و یا ترس از نوشتن بالاخره اینجا باز شد.خیلی خوشحالم.

Hello world!

Welcome to WordPress.com! This is your very first post. Click the Edit link to modify or delete it, or start a new post. If you like, use this post to tell readers why you started this blog and what you plan to do with it.

Happy blogging!